قانون زندگی


دو تا گنجشک بودن

یکی داخل اتاق یکی بیرون پشت شیشه

گنجشک کوچولو از پشت شیشه گفت:

من همیشه باهات میمونم.......

قول میدم!!!!!!

و گنجشک توی اتاق فقط نگاهش کرد........!!

گنجشک کوچولو گفت :

من واقعأ "عاشقتم" !!!!!!

اما گنجشک توی اتاق فقط نگاش کرد....!!!!

امروز دیدم گنجشک کوچولو پشت 

شیشه اتاقم "یخ زده"

اون هیچوقت نفهمید ..............

گنجشک توی اتاقم "چوبی" بود !

حکایت بعضی ماهاست ..........

خودمونو نابود میکنیم

واسه "آدمای چوبی"

کسانی که نه مارو میبینن.........

نه صدامونو میشنوند..............

ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :

ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺖ ﻧﺴﺎﺯﻡ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﺣﺘﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺗﺮﻡ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺗﻼﻓﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮐﺎﻫﺪ .

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻥ، ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﻬﺎ ﺯﻭﺩ، ﺁﺩﻣﻬﺎ

ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻠﺪﻧﺪ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻥ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ.



ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺤﻮ شد.این  حکایت عینا حکایت من و دانش آموزامه..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد